مهیار مهیار ، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

مهیار جون مامان و بابا

موش کوچولوی مامان...

سلام پسر گلم امروز میخوام از تغییراتت تو این چند وقت بگم و شیطونیات که هزار ماشاا... تمومی نداره قد و وزنتو اخر شهریور مینویسم. تا الان که میرفتی رو مبلا و میپریدی پایین ولی چند روزیه یاد گرفتی میری دشکای مبلا رو بلند میکنی تا ارتفاش کم شه بعد میری روش و میدویی این ور اون ور کلی حال میکنی و مشغول میشی اب بازی رو مثل همیشه خیلی دوست داری بعد اینکه تو حموم میشورمت میذارم تو وان تو هم محکم دستاتو میکوبی به اب و چشماتو خیلی بامزه میبندی و از صدای شالاپ شولوپش خیلی خوشت میاد دستت به دستگیره در میرسه و میتونی درو باز کنی چون حیاط و خیلی دوست داری عاشق باز کردن و کوبیدن در ها هستی حالا در کابینت باشه یا در دستشویی وقتی دستشویی میکنی و...
24 مرداد 1390

دعای مادرانه...

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم، در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی دعایت...
21 مرداد 1390

لالایی ...

موقع خواب که می‌شد،شیطنت‌های کودکانه‌ام مرا به مقاومت در برابر خواب وا می‌داشت. مادرم برایم لالایی میخواند ،با صدای آرام و دلنشینش دیگر به هیچ‌چیز فکر نمی‌کردم. چه لحظات زیبا و دلچسبی بود. یادش بخیر! محتوای خوب لالایی، زیرکی مادر را می رساند که با یک تیر چند نشان را هدف گرفته است هم کودکش را خوابانده و هم در تربیتش گام مؤثری برداشته است حال من مادر شده‌ام و کودکم در برابر خواب مقاومت می‌کند، گویی نمی‌تواند آرام بگیرد و بخوابد. به یاد لالایی های مادرم می‌افتم ، چه راه کار آسان و جالبی، چه فکر خوبی! لالایی ها در ادامه مطلب... *لالالالا گل نازم * تويي سرو سرافرازم ...
20 مرداد 1390

نوبت مامانیه!!

سلام عسلم الان که دارم مینویسم تو مثل فرشته ها خوابی و نمیدونم چرا از تماشا کردنت سیر نمیشم...... مامان جونم خدا رو شکر دیگه تغریبا خوب خوب شدی واثری از سرما خوردگی و تب نمونده ولی متاسفانه مامانی جون که تو این چند روز بیماری مهمونش بودیم و کللللی زحمت ما رو کشیدسرما خورده!!! به خاطر زحمتات خیلی ممنون مامانی جون  حتما از ما گرفته چون هیشکی نیست که تو رو ببینه و بتونه ماچ کردن خودشو کنترل کنه. کاش میشد ما هم مواظب اون باشیم تا خوب شه ولی میدونم اینجا نمیمونه و اگه ما بریم براش زحمت داریم ماشاا... کنجکاوی های شما امون نمیده که من جایی برم منم واسه اینکه هی سرت غر نزنم و نگم دست نزن فعلا جایی نمیرم تا یک...
19 مرداد 1390

دست گل های مامان

  سلام عزیزم اینم چمد تا از عکسات که با این یه ریزه هنر درست کردم!!!    بقیه عکسا تو ادامه مطلبه...   تولدت مبارک عزیزتر از جونم...  به به ماشین بازی...            اولین ماکارونی...    اولین قلط زدن من...  خورشید لالا مهتاب لالا  لالالالایی لالالالایی...   ...
18 مرداد 1390

زنبورررررررررررررر...

اینجا با هم رفتیم پارک چون حواست پیش بچه های دیگه بود و میخاستی بدو بدو کنی گذاشتمت رو چمنا اخه میترسیدم خدای نکرده بیافتی اگه بتونین عکسو زوم کنین میبینین رو دست مهیار یه زنبور نشسته ولی از اونجایی که فرشته ها مواظب بچه هان خدا رو شکر هیچی نشد و سالم برگشتیم خونه  ...
17 مرداد 1390

هنرمند کوچک...

سلام عسلم.همیشه تو خونه هم اینجوری صدات میکنم میترسم به جای اسم خودت عادت کنی به عسلم!!! امروز میخام از پیشرفتات بنویسم از اول:از همون اولا سرتو نگه میداشتی! از ٥ ماهگی کامل مینشستی از ٨ ماهگی کامل چهاردست و پا میرفتی از ١٠ ماهگی هم کامل راه میری معنی کامل اینه که یه ٢-٣ هفته از شروع حرکت جدید تا کامل شدن طول میکشه دندون اولت تو ٦ ماهگی در اومد و هر دو ماه دوتا دندونک اضافه میشد الان ١٠ تا دندون داری که حسابی هم ازشون استفاده میکنی!!! از حرف زدن بخام بگم تو حدود ١٠ ماهگی کامل مامان و بابا میگفتی  و کم کم بهش جوجو و ده ده اضافه شد و من خیلی خوشحال بودم ولی یهو مامان و گذاشتی کنار و فقط بابا میگی ...
17 مرداد 1390

داغ داغ...

اینا عکسای امشبته داغ داغ میذارم واست با بابا و مامان و بابای بابا و بقیه رفتیم پارک... خیلی خوش گذشت اخه بابا فرصت نداره زیاد مارو اینور اونور ببره تازه تو هم زود میخوابی و نمیشه بیرون بمونیم امشب هم یکم که گشتیم تو تو بقلم خوابیدی و ما برگشتیم خونه ماشاا... یه جا بند نمیشی که ... بیا یکم اس ام اس بازی کن ... به به چه گوشیه خوشمزه ای... چی دیدین فسقلیا... اینم اسرا خانومه دختر عمه شما که ازت یک سال و نیم بزرگ تره... تو مشغول باش اقا مهیار ... مهیار از نگاهی دیگر... به به بریم آب بازی... ...
16 مرداد 1390

مروارید های مهیار جـــــــــــــــون

سلام شیرین تر از عسلم....... پسر ماهم امروز اومدم مژده یه مروارید جدیدو بذارم امروز که داشتم واست تی ژل میزدم دیدم دندون ١١ همت دراومده و من اصلا خبر دار نشدم اخه بقل دهنته و معلوم نیست!!!! خیلی مبارکه قربون چشمای نازت ایشاا... که به زودی همه شون دران که تو هم راحت شی. خیلــــــــــــــــــــــی دوست دارم... راستی انشاا... ٨ ام ماه دیگه قراره با مامانی و زندایی و بچه هاش بریم مشهد بابایی نمیاد چون کار داره!اولین مسافرتیه که قراره بریم البته قبلا مسافرت های کچولو رفتیم اون موقع که اصلا اذیت نکردی و مشکلی نداشتیم قربونت برم دوست دارم بهمون خیلی خوش بگذره.  خیلی دوست دارم اندازه اسمون ها...   ...
5 مرداد 1390
1